اندر زادن فريدون


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبسایت اشعار شاعران خوش امدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اشعار شاعران و آدرس poetry-s.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 453
:: کل نظرات : 185

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 253
:: باردید دیروز : 222
:: بازدید هفته : 2587
:: بازدید ماه : 7292
:: بازدید سال : 74764
:: بازدید کلی : 2320310

RSS

Powered By
loxblog.Com

Poetry.poets

اندر زادن فريدون
دو شنبه 14 ارديبهشت 1394 ساعت 22:3 | بازدید : 20360 | نوشته ‌شده به دست hossein.zendehbodi | ( نظرات )

بر آمد برين روزگار دراز

كشيد اژدهافش بتنگى فراز

خجسته فريدون ز مادر بزاد

جهان را يكى ديگر آمد نهاد

بباليد برسان سرو سهى

همى تافت زو فرّ شاهنشهى‏

جهانجوى با فرّ جمشيد بود

بكردار تابنده خورشيد بود

جهان را چو باران ببايستگى

روان را چو دانش بشايستگى‏

بسر بر همى گشت گردان سپهر

شده رام با آفريدون بمهر

همان گاوكش نام بر مايه بود

ز گاوان ورا برترين پايه بود

ز مادر جدا شد چو طاووس نر

بهر موى بر تازه رنگى دگر

شده انجمن بر سرش بخردان

ستاره شناسان و هم موبدان‏

كه كس در جهان گاو چونان نديد

نه از پير سر كاردانان شنيد

زمين كرده ضحاك پر گفت و گوى

بگرد جهان هم بدين جست و جوى‏

فريدون كه بودش پدر آبتين

شده تنگ بر آبتين بر زمين‏

گريزان و از خويشتن گشته سير

بر آويخت ناگاه با كام شير

از آن روزبانان ناپاك مرد

تنى چند روزى بدو بازخورد

گرفتند و بردند بسته چو يوز

برو بر سر آورد ضحاك روز

خردمند مام فريدون چو ديد

كه بر جفت او بر چنان بد رسيد

فرانك بدش نام و فرخنده بود

بمهر فريدون دل آگنده بود

پر از داغ دل خسته روزگار

همى رفت پويان بدان مرغزار

كجا نامور گاو بر مايه بود

كه بايسته بر تنش پيرايه بود

بپيش نگهبان آن مرغزار

خروشيد و باريد خون بر كنار

بدو گفت كين كودك شيرخوار

ز من روزگارى بزنهار دار

پدروارش از مادر اندر پذير

و زين گاو نغزش بپرور بشير

و گر باره خواهى روانم تراست

گروگان كنم جان بدانكت هواست‏

پرستنده بيشه و گاو نغز

چنين داد پاسخ بدان پاك مغز

كه چون بنده در پيش فرزند تو

بباشم پرستنده پند تو

سه سالش همى داد زان گاو شير

هشيوار بيدار زنهار گير




:: موضوعات مرتبط: شاهنامه فردوسی , ,
:: برچسب‌ها: فردوسی, اشعار فردوسی, شعر, اشعار شاهنامه, شاهنامه, اشعار شاهنامه فردوسی, شاهنامه صوتی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: